احتمالا بیشترتون با پایان باز سریال "تاسیان" مشکل دارید. یکی از راه‌هایی که من برای تقویت خلاقیت هنرجوهام پیشنهاد میدم ادامه دادن کتاب‌ها، فیلم‌ها یا سریال‌های پایان باز هست. حالا خودم همین کار رو به خاطر علاقه‌ای که به سریال تاسیان دارم انجام دادم و این جا نتیجه رو به شما به اشتراک می‌گذارم:

 

امیر و شیرینو دفن می‌کنند، قدسی می‌فهمه پسرش مرده، اول با شوهرش دعوا می‌کنه و اون رو مسبب بلاهایی که سر امیر اومده می‌دونه و بعد میفته تو بستر بیماری و بعد یه مدت بعد هم دق میکنه میمیره.

 خانواده سعید سال‌ها دنبالش میگردن ولی هیچوقت پیداش نمی‌کنند!

جمشید ته مونده داراییاشو برمیداره و یه مقدار پولی هم به جعفر و نازی میده و دست هما و بچه‌هاش رو میگیره و از ایران میره، چون اگه بمونه جون بقیه ادمای زندگیشم تو خطره.

 حوری که عاشق وطنشه تا یه مدت بعد از انقلاب تو ایران می‌مونه، ولی وقتی می‌بینه اوضاع داره روز به روز سخت‌تر میشه و می‌شنوه حال جمشید خوب نیس،

اون هم پا میشه میره، چون دیگه مادرش هم فوت کرده و تنهاست. مدت‌ها هم هست خبری از رجب زاده نداره.

بابک سال‌هاست به خاطر کشتن شیرین تو تیمارستان بستریه، محسن سر یکی از لات‌بازیاش تو کوچه و خیابون به ضرب چند تا چاقو کشته شده.

حالا ۴۰ سال از اون روزا گذشته، جمشید و حوری و هما هرسه وصیت کرده بودن که تو خاک ایران دفن بشن کنار شیرین، مریم و آرش به وصیت هر سه تاشون عمل کردن.

بعد ۴۰ سال یه خبر عجیب تو خبرها پیچید استخونهای شخصی که تو ساختمون سازی‌های تهران پیدا شده.

با کارآگاه بازی و دی ان ای و اینا فهمیدن متعلق به یه مامور ساواکه و تنها عضو زنده خانوادش خواهرشه که میگه اسمش سعید جعفریه ولی پیرمردی که الان تو آمریکاست با شنیدن این خبر ادعا کرده سابقا همکار این شخص تو ساواک بوده و میگه که تو اون سالها خسرو به یک باره ناپدید شد!

مریم با شنیدن این خبر سریع میره سراغ اون جعبه قدیمی، روسری خونی شیرین هنوز توش بود، اون نامه از طرف خسرو، انگشتر فیروزه شیرین، با خودش میگه باید برگرده تهران، امیر حتما خواهر یا برادری داره که بشه فهمید پشت این همه بدبختی کی بوده؟ خسرو بالاخره کی بوده؟ مریم رو به دخترش شیرین میگه که وسایلتو جمع کن، برمی‌گردیم تهران!

خونه‌هاشون خیلی وقت پیش مصادره شده بودند و احتمالا به جاشون برج‌سازی شده بود، مریم شصت و دو ساله دلش نمیخواست بره بهشون سر بزنه که داغ دلش باز بعد چهل سال تازه‌تر بشه، به هر طریقی بود امید رو پیدا کرد، کم آدمی نبود نماینده مجلس شده بود، اسم زنش سپیده بود و اسم تنها پسرش امیرعلی.

دیدن امید به این آسونیا نبود ولی مریم باید تمام تلاششو می‌کرد، حوری قبل از مرگش یه پاکت به مریم داده بود، اما از مریم خواسته بود که هر موقع به ایران رفت اونو باز کنه...

 

خب حالا بگید بازم ادامه بدیم یا نه؟

 

با احترام فراوان به قلم زیبای سرکار خانم تینا پاکروان