دالان بهشت اثر نازی صفوی با وجود تمجید و تعاریفی که ازش شنیده بودم متاسفانه اون طور که باید نتونست من رو به خودش جذب کنه!

این هفته دو تا رمان خوندم که هر دو در بستر دهه هفتاد شمسی روایت میشدن که من یکی از این دو رو بیشتر پسندیدم و متاسفانه اونی که بیشتر پسندیدم دالان بهشت نبود! (درمورد اون یکی هم پست میذارم)

راستش وقتی به این فکر میکنم که این رمان اولین بار در دهه هفتاد چاپ شده میتونم با موضوع ازدواج کردن دخترا تو سنین کم کنار بیام ولی وقتی به این فکر میکنم که آیا نوجوون های دهه نود تمایلی دارن که قصه ی ازدواج یه دختر 16 ساله رو بخونن، خیلی نمیتونم قاطعانه به خودم جواب بدم!

حرف های کاراکتر خانوم جون تو این رمان به شدت #زنان_علیه_زنان بود؛ یه جورایی همون صحبت های کهنه که زن باید بسوزه بسازه و ... که یه جاهایی دیالوگ های این خانم جون به شدددت طولانی میشد و من فقط از روش رد میشدم که به جاهای دیگه داستان برسم!

نقطه قوت رمان جملات زیبایی بود که نویسنده تو بعضی جاها به کار برده بود، جملاتی که انگار از روی تجربه و واقعیت نوشته شده بود که همین باعث میشد به دل بشینن (2تاشون رو که خیلی خوشم اومد تو هایلایت پاورقی نگه داشتم)

نقطه ضعف داستان هم این بود که گاهی اوقات یه قسمتایی از داستان اگه به طور عامیانه بگیم خیلی حالت خاله زنکی به خودش میگرفت و این به نظرم کمی خسته کننده ش میکرد!

از رشد شخصیت ها خوشم اومد از این که نویسنده تونسته بود تو هر برهه ای از زندگی باعث رشد و تعالی کاراکتر مهناز بشه قابل تحسین بود.

به هر حال اگه دلتون برای عشق های ناب و بی ریای دهه هفتاد، خونه هایی با حوض های پر از هندونه، خانوم جون های که تسبیح تربت دستشونه، خونواده های سنتی و عشقای بعد از ازدواج تنگ شده این رمان رو بهتون توصیه میکنم! :)